عاشق تنها

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد.*فقط خدا*

عاشق تنها

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد.*فقط خدا*

ساعت مچی-از سری داستانهای آموزنده - بخش دوم

مرد جوان: ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده؟
پیرمرد: معلومه که نه!
- چرا آقا... مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین؟!
- یه چیزایی کم میشه و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه
- ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟!
- ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر می کنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟
- خوب... آره امکان داره
- امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیش تر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی
- خوب... آره این هم امکان داره
- یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور و ورا رد می شدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده
- آره ممکنه...
- بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد
- لبخندی بر لب مرد جوان نشست
- در این زمان هست که تو هی می خوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش می خوای باهات قرار بذاره و یا این که با هم برین سینما!
- مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد
- دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست می کنی که باهات ازدواج کنه
- مرد جوان همچنان نیش لبخندش بازتر شد
- یه روزی هر دوتاتون میاین پیش من و به عشقتون اعتراف می کنین و از من واسه عروسیتون اجازه می خواین
- اوه بله... حتما و تبسمی عاشقانه بر لبانش نشست

- پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت: من هیچ وقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه... می فهمی؟!
و پیرمرد با عصبانیت از مرد جوان دور شد ...

نتیجه اخلاقی : درسته با مـوبــایــلت راحت زندگی می کنی ولی ساعت مچی بینوا هم شاید یه روزی برات شانس بیاره!

داستانهای آموزنده - بخش اول

من دانشجوى سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است.
سؤال این بود: "نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟"
من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا باید می‌دانستم؟
من برگه امتحانى را تحویل دادم و سؤال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آنکه از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سؤال کرد آیا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسیارى ملاقات خواهید کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنید لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.

نتیجه اخلاقی : نباید هیچگاه فراموش کنیم که دنیای اطراف ما را فقط آدم های مهم نمی سازند تا در خاطر ما بمانند!

فواید غر زدن

۱- غر زدن قلب آدم رو آروم میکنه

۲- غر زدن باعث کاهش استرس میشه

۳- غر زدن همراه با لبخند می تونه موجب سکوت رئیس بشه

۴- غر زدن توجه افراد رو از حل مشکل متوجه بحث های حاشیه ای مربوط به غر میکنه

۵- غر زدن جیگر رو التیام میده

۶- غر زدن در دراز مدت می تونه منجر به کاهش حجم کاری بشه

۷- غر زدن از سکته و قلب درد جلوگیری می کند

۸- غر زدن حس همدردی و همکاری دیگران رو تحریک میکنه 

۹- غر زدن منجر به ایجاد نگرش کاری مثبت در رئیس شده و رئیس احساس می کند شما به طور دائم روی مشکل زوم کرده اید

۱۰- غر زدن غیبت شما در پشت میز را تبدیل به فرصتی مغتنم برای رئیس و همکاران می نماید.



سایر مزایا به محض مشاهده در همین جا اضافه خواهد شد.

برگرفته از مطالب وبلاگ خوش شانسی

اعلان پیشنهاد ونظرات خود با اهداء جوایز

با سلام خدمت همه شما عزیزان گرامی

امیدوارم این مطالب به کار شما بیاید و مفید بخش باشد.

لذا برای بهبودی مطالب ومتون این وبلاگ نیازمند نظرات و پیشنهاداتتان هستم تا نسبت به هر روز بهتر و با کیفیت تر باشیم.

برای همین منظور به بهترین نظرات و پیشنهادات جوایزی به قید قرعه اختصاص خواهد یافت.


برای انتقال نظرات خود به ما  از این سه روش استفاده کنید:

1.از طریق اس ام اس به شماره 09389311045

2.از طریق ایمیل به آدرس:R_sh1371@yahoo.com

3.یا از طریق نظرات  خصوصی در همین وبلاگ


به امید یاری سبزتان

محمد شاه محمدی -مدیر وبلاگ